روم تا کفر و ایمان را به کام اخگر اندازم
بساط زهد و سالوسی، ز پایش بر سر اندازم
ز دشت لالههای غم، شقایق را ندا آید
به مسجد شیخِ مفسد را بزیر از منبر اندازم
چو مجنون جان بکف گیرم، به سودای رُخ لیلی
به اذن دولت ساقی، قدح در کوثر اندازم
روم تا جام نوشینی، ز ساقی در نهان گیرم
ز جعدِ زلف مُشکینش، کمندی بر سر اندازم
کنون از خود چنان رَستم، که دل شد دیگر از دستم
چو خوش صاحبدلی یابم، حضوری دیگر اندازم
زدی مطرب چنان سازی، که در خون میکشد دل را
کنون دل را بکف گیرم، درونِ مجمر اندازم
حدیث از بیدلانم گو، که چون نوبت به ما افتد
دلِ آکنده از خون را، به پای دلبر اندازم
اگر یکدم نیازم را، رسانی کوی آن دلبر
به بادِ شُرطه ی* وصلش، غم هجران بر اندازم
دلم از نالهی بلبل، غزل خوانی بیاموزد
که در فصل خزان، غم را به کام اخگر اندازم
شباهنگا غم دوران، به دوشِ غافلان انداز
برو با دل به میخانه، که میدر ساغر اندازم
=============================
* باد شُرطه وصل = کنایه از نگاه موافق معشوق