ره به کوی دلبر خود در نهان باید گرفت
نِی به ظّن و یا هیاهو و گمان باید گرفت
سر به هر راهی سپردم ره به مقصودم نَبُرد
آخرای آرام جان این ره چسان باید گرفت
یک بگفتا بوی زلفت، وان دگر گفتا ز لعل
ناوکِ بی باکت* اما، از کمان* باید گرفت
نرگس مستت اگر آشوبگر یا جان ستان
شهد شیرین از لبانت را نهان باید گرفت
بادهی نابی که من را همچو رسوا کرده است
رطل مرد افکن* آن کوی مغان باید گرفت
بر سر آنم شبی جام اَنَالحق* را زنم
زانکه چون منصور* تیغش را عیان باید گرفت
دل به سوادی وصال آمد که ساغر در کشد
خود نداند کاین نشان از عمقِ جان باید گرفت
گفتمش ره را ندانم نکتهای بهر خدا
گفت گر دلداهای از دلستان باید گرفت
بر سر کوی و گذر گفتم شبی دل را دهم
دلشده پیری بگفتا، آن جهان باید گرفت
بس ملولم من از این نامردمیهای کسان
گو خدا را چُون* نشان از جانستان* باید گرفت
مرغ شب نالد کنون خرقه بیافکن و بدان
کاین وفاداری به عهد از بیدلان باید گرفت
گر که جان پرواز کرد از تن شباهنگا بدان
جسم مسکین تو را هم بی نشان باید گرفت
================================
* ناوک بی باک = کنایه از مژههای چون تیر
* کمان = کنایه از کمان ابرو
* رطل مرد افکن = جام بزرگی از شراب
* اناالحق = حرفی بود که منصور حلاج زد یعنی من و خدا یکی هستیم و به این خاطر دست و پا و سر او را بریدند و جسم او را آتش زدند
* منصور = یکی از عارفان قرن سوم هجری بود ملقب به حلاج
* چُون = چگونه * جانستان = مرگ یا عزرائیل