آتشی بودم ، کنون خاکستری خاموش و سرد
در درونم هیچ نَبوَد، جز غم و نالهی درد
ذره ذرهی غبارم، قصهها گوید تو را
تا به چشم دل ببینی، در رُخمهالهی درد
در خراباتی که مست و میفروشان پر ز غم
جرعه جرعه سر کشیدم، باده از پاله ی* درد
در گلستانی که پَرپَر ، نو عروسان میشوند
میچکانم اشک رُخ، چون شبنم از لالهی درد
آدمی، گر رنج و دردِ آدمیت میشناخت
بر لب چاه زنخدانش زند چالهی درد
از فغان مرغ یاهو ، در عزای بلبلان
بر رُخ گل مینشیند صبحدم ژاله ی* درد
زین همه آه و فغان، حاصل شباهنگ چون شود
تا که مسکینی بمیرد از غم و نالهی درد
* پاله = پیاله ، جام
* ژاله = کنایه از اشک
نقطه ضعف خود را بشناسید