من از سرچشمهی عشقش عجب مستانه نوشیدم
دل از کون و مکان دیگر به جز پیمانه پوشیدم
بیا ساقی تو لطفی کن کُلوخ از خمرهها برگیر*
خُمِ من را دَرَش بُگشا،که در دل من بجوشیدم
اگر بینی که یاقوتی* درون سینه ام دارم
ز یاقوت لبش باشد که لعلش من ببوسیدم
دلم دیگر نمیخواهد که ساقی بادهای بخشد
که من از چشمهی عشقش بسی مستانه نوشیدم
چو او لیلی بُوَد داند، که مجنون در چه حالی است
به محمل در نشنید او، کلامیگفت و بشنیدم
دوان اندر پی محمل، که آمد نیزهای خونریز
ولی من از قدمگاهش، گُلی را با دلم چیدم
خدا را ساربان با کس، مگوئی سِرّ این دل را
که از جور رقیبم من، ز چشمان خون بباریدم
تب و تاب شباهنگ را نداند کس چو بلبلها
که دیگر از غم جانان در این شبها نخوابیدم
==============================
* کلوخ از خمره گرفتن = باز کردن درب خُمره
* یاقوت = کنایه از دل