دیوانه و مستانه، دل رفته از این خانه
در کنجِ خراباتی، پنهان شده مستانه
ای مطرب قانون* زن بر تار دلم کم زن
در دین شده ام کافر، در عشق چو افسانه
بردی دل و دینم را، کردی همه جا ویران
با عشق زدی آتش، صد خانه و کاشانه
دل در خم گیسویت، پروانهی آن رویت
افشان چو کنی زلفت، با دل بزنم شانه
ای مستِ دل افروزم، چون شمع بر افروزم
تا از دل پر خونم، نوشم دوسه پیمانه
من مستم و گمراهم، آتش چو زند آهم
صد جامه بسوزاند، صد ساغر و میخانه
بردی دل دیوانه، این بِرکهی ویرانه
گفتی ندهی بازش، تا خون شود این خانه
من خون کنم این دل را، مجنون کنم این گِل را
سوزم همه شب بی تو، مستانه چو پروانه
بر روزن دل بنگر، تفتان* شده از آهم
در روز زند ناله، در شب غم و غمخانه
بنگر که شباهنگ هم سر خورده از این دوران
در عشق تو شیرینی، فرهاد چو افسانه
آرام دلم گشتی، در این شب بی پایان
من ماندم و گیسویت، اندر رخ جانانه
* قانون = یک نوع ساز ، و کنایه از خداوند دارد که قانون
کائنات را وضع نموده
* تفتان = کوه آتشفشان تفتان