تو شمعی، من همان پروانهای هستم که بودم
به کویت هم همان دیوانهای هستم که بودم
هوای کوی من داری، اگر از روی استغنا *
به راهت من همان جانانه هستم که بودم
به سر داری اگر امشب سراپایم بسوزانی
من امشب هم همان پروانهای هستم که بودم
غلط کردم اگر پیمانه را یک شب شکستم
به میخانه، همان مستانهای هستم که بودم
شراب بیغشم* هر شب ز چشمهی دلم جوشد
همان خُم از همان خمخانهای هستم که بودم
نمیگیری به دست خود دلِ ساغر صفتم را
ولی دانی، همان پیمانهای هستم که بودم
پریشان کردهای زلفت، صبا گشته بر آن شانه
خدا را من همان، دل شانهای هستم که بودم
بُریدم دل از این عالم، برای جعد گیسویت
اسیر دست این، غمخانهای هستم که بودم
مرا با این جهان دیگر نباشد الفتی، زیرا
در این دنیا همان، بیگانهای هستم که بودم
بسی مهرو که در گلشن، چو گل خندد و من اما
هزار آوای* آن، جانانهای هستم که بودم
به امید دمیهستم، که برگردم به اصل خود
چو من از نسل آن، فرزانهای هستم که بودم
جهان هرگز نمیارزد، شباهنگ با دل آزاری
که من هم جزو آن، افسانهای هستم که بودم
################################
* استغنا = بی نیازی
* شراب بیغش =در اینجا کنایه از اشک چشم
* هزار آوا = بلبل